بنام خدای عروج ...
صدایی خاموش ...
هوای سرد به همراه نسیمی که گاهی تند و گاهی کند طواف می کرد ...
زیر نم نم باران ...
رحمت الهی ...
بهترین موقع برای استجابت دعا ...
آن هم در فضایی ملکوتی ...
خلوت ، همراه با سکوتی که برآن فضای ملکوتی حاکم بود ...
حال و هوای معنوی خوبی بود ...
جسم ثابت ایستاده بود ... دل حال خوشی داشت ... و روح در پرواز ...
غرق در آن فضا ... با روحی در پرواز و دلی که حال خوشی داشت درحال عشق بازی بودم ...
نگهان صدایی همه چیز را به هم ریخت ...
صدایی که اِنگار برای من فریاد میزد ... و مرا به سوی خودش می خواند ...
صدایی که عشق بازی را به تفکری عمیق برد ...
صدایی که تنها وقتی خاموشی ، برایت فریاد می زنند ...
غرق در صدا شدم ... خود را در جایی که آینده می خواهم درآن قرار بگیرم حس کرده و دیدم ...
کمی درونم به خروش آمده بود و نگران بودم ...
صدا حال و هوای معنوی خودش را داشت ... با آن فریاد هایی که به عربی زیبا تلفظش میکردند ...
لَا اِلهَ اِلاَّ الله ...
لَا اِلهَ اِلاَّ الله ...
لَا اِلهَ اِلاَّ الله ...
غرق در فضا و صدا ...
چرا من در چنین فضایی قرار گرفته بودم ... شاید صلاحم در این بوده ... نمیدانم ...
فقط همین را حس کردم که ...
تا آخر راه چیزی نمانده ...
....... بارگاه ملکوتی امام الغریب ، الامام الرئوف ... علی بن موسی الرضا علیه السلام
آرزویم نه به دل باغ و بهشت و حور است ...
نه مرا جنَّت فردوس برین منظور است ...
یا غریب الغربا ... پاره قلب زهرا (س) ...
خواهشم ... خواهش سَلمانیِ نیشابور است ...
لبیک ... یا مَولایی یا ابا صالح المهدی ... عاجر